هر اتفاق، هر رخدادی یکبار زیباست، یک بار سرشار از هیجان است، یکبار پر از تازگی است، مثل تولد، مثل مرگ، مثل زندگی، مثل عشق، مثل سفر به جای ناشناخته. عید هم یکبارش زیباست، یکبارش تازگی دارد، یکبارش نو است.
چندین ده سال است که می بینم بهار تابستان می شود، تابستان پاییز، پاییز زمستان و زمستان جایش را دوباره به بهار می دهد. چندین ده سال است گردش روزگاران، گردش فصلها، گردش تاریخ را می بینم. دیگر عید هم بوی نا می دهد، بوی کهنگی. دیدهایش، بازدیدهایش، چهارشنبه سوری، سال تحویل، هفت سین، همه و همه دیگر کهنه شده اند. حتی بهار هم با همه ی تازگی ای که با خود می آورد باز هم بوی نا می دهد، بوی کهنگی.
هر سال مثل پارسال، همان رسم ها، همان عادتها و همان تکرارها و تکرارها. وقتی بچه بودیم مادربزرگم اصرار داشت که در تمام مراسم عید باید بچه ها مقدم بر بزرگترها باشند، استدلالش هم این بود که عید برای بچه هاست. تازه متوجه می شوم که چه می گفت؟ برای آدمی که بهارها دیده است، عیدها گذرانده است، هفت سین ها چیده است و جمع کرده است، دیگر هیچ چیز بوی تازگی نمی دهد، بلکه در عین تازه بودن بوی کهنگی می دهد.اما عید فقط برای بچه هاست که زیباست و پر از تازگی.
هر چه از کودکی فاصله گرفتم عید، سال نو، لحظه ی تحویل، مراسم ها، رفت و آمدها برایم معنایش کمتر شد، دیگر عادت شد، یکجور تکرار و حال هم سال نو نیامده بوی کهنگی می دهد.
سال نو و عید با همه ی کهنگیش بر همه ی دوستان مبارک